یادداشتهای علم، ۲۱ آذر ۱۳۵۱: شاه مرقوم فرمودند که وصیتنامهشان در حال حاضر نوشته شده یادداشتهای اسدالله علم: مدتی راجع به وصیت نامه خود که تنظیم فرمودهاند با من حرف زدند. من حق ندارم این جا چیزی بنویسم، چون خدای نکرده ممکن است بر وصیت نامه اثر بگذارد، ولی مرقوم فرمودهاند «در حال حاضر نوشته شده است».
سرویس تاریخ «انتخاب»: اسدالله علم (۱ مرداد ۱۲۹۸ بیرجند – ۲۵ فروردین ۱۳۵۷ نیویورک)، یکی از مهمترین چهرههای سیاسی دوران محمدرضا شاه، وزیر دربار از ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۶ و نخستوزیر ایران از سال ۱۳۴۱ تا ۱۳۴۲ بود.
«انتخاب» هر شب یادداشتهای روزنوشت علم را منتشر میکند.
۲۱ آذر ۱۳۵۱: امروز روز نجات آذربایجان است. به این جهت رژه ارتش از ساعت ۲ بعد از ظهر آغاز خواهد شد. من فکر میکردم کوتاه شرفیاب خواهم شد، ولی یک ساعت و نیم به طول انجامید. دوستان من تعجب میکنند که من به شاه چه عرض میکنم که این قدر شرفیابیها طولانی میشود؟ نمیدانند که همه چیز میگویم، منتها طوری کار را مرتب میکنم که وقتی کار زیاد و ملال آور میشود، با یک حکایت یا یک خبر مضحک یا از یک گردش و ... صحبت میکنم که خستگی شاه کم شود، دوباره جدی صحبت میکنم.
امروز عرض کردم: علیا حضرت به پوست سنجاب خاصی علاقهمند هستند که در مسکو هست، چون گران بود نخریدند. خوب است اعلیحضرت همایونی برایشان بخرید، پولش چهل هزار دلار است. فرمودند: دستور بده بیاورند. مدتی راجع به وصیت نامه خود که تنظیم فرمودهاند با من حرف زدند. من حق ندارم این جا چیزی بنویسم، چون خدای نکرده ممکن است بر وصیت نامه اثر بگذارد، ولی مرقوم فرمودهاند «در حال حاضر نوشته شده است».
عصری رژه بود. باران به شدت میبارید ولی بسیار خوب بود. سرمای شدیدی خوردیم.
وقتی برگشتیم فرمودند: برو منزل تازه که حاضر کردهای، من میآیم آنجا. من بیچاره سرما خورده سه ساعت سر پا ایستاده، آمدم منزل که یک کنیاک بخورم. تلفن زنگ زد که فوری بیا با هم برویم، چون هنوز راه آن جا را نمیدانم. من دویدم، رفتم. در رکابشان رفتم. هنوز اتاقها حاضر نیست، فقط دفتر حاضر است. من کارهای خودم را هم بردم که آن جا برسم. در دستشویی نشستم که گرم بود و چراغ داشت و کارها را یک ساعت و نیم با آن حال خراب دیدم. اتفاقاً نامه به مونت باتن - نایب السلطنه سابق هندوستان - امضاء میکردم، در مستراح!
وقتی بیرون آمدیم که به کاخ بیاییم، فریده خانم دیبا مادر علیا حضرت از باغ رو به رو در آمد و ما را دید. یاللعجب! شب اتفاقاً فریده خانم منزل خواهرم، خانم خزیمه علم، مهمان بود. من با آن حال باز هم رفتم ببینم آیا فریده خانم چیزی فهمیده است؟ اتفاقاً از من پرسیدند که چرا این قدر کار میکنید؟ باز هم که تو را با اعلیحضرت در حال حرکت دیدم!