جدیدترین اخبار
تاریخ » داخلی » خاطرات محمود فروغی؛ قسمت نوزده: وقتی به جنوب تهران می‌رفتیم، انگار وارد مملکت دیگری می‌شدیم »
تاریخ انتشار: 7/30/2025 9:16:14 PM

خاطرات محمود فروغی؛ قسمت نوزده: وقتی به جنوب تهران می‌رفتیم، انگار وارد مملکت دیگری می‌شدیم

خاطرات محمود فروغی؛ قسمت نوزده: وقتی به جنوب تهران می‌رفتیم، انگار وارد مملکت دیگری می‌شدیم
نمی‌دانم، حالا شما جزو من بودید یا جزو این یکی. گاهی وقت‌ها به حضرت عبدالعظیم می‌رفتیم، به ابن‌بابویه می‌رفتیم. اصلاً تأثیرآور بود که شما وقتی که از خیابان چراغ‌برق دیگر سرازیری می‌شدید به پایین، مثل

خاطرات محمود فروغی؛ قسمت نوزده: وقتی به جنوب تهران می‌رفتیم، انگار وارد مملکت دیگری می‌شدیم نمی‌دانم، حالا شما جزو من بودید یا جزو این یکی. گاهی وقت‌ها به حضرت عبدالعظیم می‌رفتیم، به ابن‌بابویه می‌رفتیم. اصلاً تأثیرآور بود که شما وقتی که از خیابان چراغ‌برق دیگر سرازیری می‌شدید به پایین، مثل اینکه رفتید به یک مملکت دیگر.


سرویس تاریخ «انتخاب»: محمود فروغی فرزند محمدعلی فروغی نخست‌وزیر دوران پهلوی بود. وی فارغ‌التحصیل دانشکدهٔ حقوق و علوم سیاسی از دانشگاه تهران و از کارمندان وزارت خارجه بود. او در دوران خدمت خود سرکنسول ایران در نیویورک، سفیر ایران در برزیل و سوئیس و آمریکا و افغانستان، معاون وزارت امور خارجه و کفیل وزارت امور خارجه بود.

بعد از سوم شهریور، در صورتی که بسیار حمله‌ها به شخص پدر من بودش، چه در روزنامه‌های آزاد، چه در مجلس، آن هیچ اهمیت ندارد.

این را باور بفرمایید که به نظر من خواندن مذاکرات مجلس در آن دوره و روزنامه‌های خیلی… ببخشید، متاک و فحاش در آن دوره، اصلاً این معرف پختگی این مملکت است. برای مشروطیت منتهایش زمان می‌خواست؛ یک قدری از این حالت هرج و مرجی خارج بشویم.


چون شما یک‌دفعه فرض کنید که سرپوش را برمی‌دارید، و اگر پی یک فشاری بوده، این سرپوش را برمی‌دارید، بالاخره این می‌زند بیرون، هر طور باشد دیگر.

این دوره که می‌گذشت – برای عمر یک مملکت، ده سال، پانزده سال که چیزی نیستش – اگر ما دوام می‌آوردیم، این‌قدر حساس نبودیم که بهمان این ایراد‌ها را اتوی روزنامه‌ها، توی مجلس بگیرند. می‌گذاشتیم این به ترتیب طبیعی پیش برود.

من یقین دارم – شاید، البته این یک حدس است، بنده می‌زنم، مدرک ندارم، رقم نمی‌توانم – این شاید بعد از ۲۰ سال، ۳۰ سال می‌افتادیم به طریق راست و یک مشروطه حسابی داشتیم.

من دنبال یک یادداشتی گشتم، هیچ‌وقت پیدا نکردم که می‌گویند یک (؟) مارمانندی که یک (؟) مار… لازم نیست من به شما عرض بکنم که نه مارک دارد کاغذش، نه یک کاغذ سفیدی که شما یادداشت رویش می‌نویسید.

می‌گویند مرحوم فروغی داده به سفارت آمریکا، یعنی به سفیر آمریکا و سفیر انگلیس نوشته که مداخله در امور این مملکت نکنید. به نظر هرج‌ومرج می‌آید، به شما‌ها هم حمله می‌شود در روزنامه، به من هم می‌شود، ولی این جریان عادی است.بعد از یک دیکتاتوری که ما می‌خواهیم برگردیم به یک دموکراسی، هرچه این عقب بیفتد، این دوره هرج‌ومرج طولانی‌تر و خطرناک‌تر می‌شود.

بگذارید ما این دوره را بگذرانیم و برسیم به مشروطه واقعی یا به دموکراسی واقعی؛ و متأسفانه نشد، اوضاع برگشتش. خب، بله، الان شما ببینید در خود این مملکتی که ما هستیم حالا، این روزنامه، تلویزیون، رادیو، اینها واقعاً گاهی وقت‌ها دیگر یک‌سره – به اصطلاح عامیانه – شورش را درمی‌آورند، دیگر آدم گاهی وقت‌ها مبهوت می‌ماند.ولی به نظر من، این قدرت یک دستگاهی است که می‌تواند همه این مطالب گفته بشود. شما ببینید چه به سر این رئیس‌جمهور نمی‌آورند؟ پای این تلویزیون، چه نمی‌کنند؟

این ضعف نیست والله، این قدرت است. آدم لذت می‌برد که این دستگاه هم می‌چرخد، اینها هم نشسته‌اند، حرف‌هایشان را هم می‌زنند، دیگر هیچ‌کس عقده‌ای ندارد، دل‌پری ندارد. من خیال نمی‌کنم که کسی هم دیگر شهوت این مقام‌ها را زیاد داشته باشد. اگر هم می‌رود برای مقام، واقعاً برای خدمتگزاری است.

برای اینکه خب، فرض کنید که من اگر رئیس یکی از این شرکت‌های بزرگ باشم، حقوق خوبی بگیرم، زندگی عالی دارم، من دیگر چرا بروم دنبال مقام وزارت، سناتوری، اینها؟

بیایم خودم را گرفتار اینها بکنم؟ آنجا دارم زندگی خودم را می‌کنم. ولی اگر می‌آیم، واقعاً برای خدمت است که می‌آیم. نمی‌دانم، شاید این تعبیر من غلط است، ولی من این‌طور برای خودم استدلال می‌کنم.

در هر صورت، من معتقدم که مشروطه، مشروطه ایران بودش. دست خارجی در آن نبود. منتها سیاست‌شان اقتضا می‌کرد که این رقابت روس و انگلیس…

انگلیسی‌ها فوری آمدند طرف مشروطه‌خواه، روس‌ها هم همان طرف مستبدین، برای اینکه با مزاج‌شان، با وضع حکومت‌شان، سازگار بودش.

ولی من صددرصد مخالف این هستم که بگویم که انگلیسی‌ها مشروطه آوردند به ایران.

انگلیسی‌ها مشروطه‌بیار نبودند. تا دیدند مشروطه‌ای دارد می‌آید، البته منافع‌شان را در آن کار دیدند؛ و من یکی از چیز‌هایی که همیشه اسباب تأسفم بود این بود که اعلیحضرت هم در این اواخر دائم این مشروطه ما را تخطئه می‌کردند. چرا؟

آخر بابا، با این اصلاً این سلطنت بنایش روی این قانون اساسی بود. شما اگر این را تخطئه کردید، که سلطنت را متزلزل کردید که.

س - البته الان تمام سلطنت‌طلب‌ها تکیه‌کلام‌شان قانون اساســــــی است.

ج - قانون اساسی است فقط دیگر. آن موقع اصلاً ما یادمان رفته بود که قانون اساسی هم داریم. یادمان رفته بود که اصلاً قانونی هست، مجلسی باید باشد، این چیز‌ها را فراموش کرده بودیم.

بنده معتقدم که ایرانی، آخر فقط فرهنگ، به نظر من خواندن و نوشتن نیستش.

ما در طفولیت مستخدمینی داشتیم که اینها خواندن و نوشتن بلد نبودند، ولی چه‌بسا اشعاری اینها از حفظ داشتند، چه داستان‌ها برای ما می‌گفتند در طفولیت که حالا وقتی که فکر می‌کنم، می‌بینم این پُر از فرهنگ و تمدن بود تویش. خب، اینها از بین رفت، متأسفانه. این ملت والله، ملت فهمیده‌ای‌ست، ملت سنجیده‌ای‌ست. منتهایش گاهی اوقات یک اقلیتی می‌آید، می‌افتد رویش مثل بختک، و برش تسلط پیدا می‌کند و راه نفس دیگر برایش نمی‌گذارد.

ما از این روی اقلیت‌ها نباید اکثریت ملت را، به نظر من، قضاوت بکنیم. این عقیده شخص من است.

س - یک محبت‌هایی هم دیروز می‌کردید وقتی قدم می‌زدیم راجع به اینکه گروهی…

ج - آنها به نظر من واقعاً یک اقلیتی بودند، که شاید شما و من هم جزو آنها بودیم، اصلاً نمی‌خواستیم خودمان را آشنا بکنیم به اینکه آقا، در این مملکت زبان ما چی هست؟ مذهب ما چی هست؟ همین قانون اساسی ما چی هستشنشست‌وبرخاست ما چه‌جور است؟ رفتار بزرگ‌تر نسبت به کوچک‌تر، کوچک‌تر به بزرگ‌تر، تمام اینها را گذاشته بودیم کنار.

خیلی معذرت می‌خواهم، برای اینکه خب، اینها بالاخره ملیت ماست.

آدم در غربت می‌شنود، اینها درد‌ها هست که آدم می‌گوید.

یک عده‌ای هم پیدا شدند، هی می‌گفتند غرب‌زدگی، شرق‌کی، بدون اینکه بدانند.

من برای شما الان یک کتابچه‌ای می‌آوردم که عموی من در ۱۳۰۸ یا ۱۳۰۹ نوشته، “تجدد”، و آن‌موقع سعی کرده به ما بفهماند که آقا، مسئله ملیت جدا از مسئله تجدد است. اینها با هم منافات ندارد.

آدم می‌تواند راه جدید را پیش بگیرد و علوم جدید را پیش بگیرد، ولی از راه سنتی و عرض کنم میراثی که به‌مان رسیده، آنها را نباید بریزیم دور.

به ما چه که برویم در روز اول ماه رمضان در شیراز جشن فرهنگ و هنر شروع کنیم؟یک عده هنرمند… من این را نمی‌گویم این‌طور، ولی یک عده هنرمند غربی را بیاوریم، برای کی؟

غیر از این است که برای یک اقلیت‌ها آوردید شما؟

آیا مردم شیراز از این لذت می‌بردند؟ یا یک اقلیتی که از تهران می‌آمدند؟خیلی‌هایشان هم نمی‌فهمیدند، فقط ثروتمند بودند، تموّل داشتند، برای اینکه بعد برگردند به رخ همدیگر بکشند. اینها بود تصنعی.

اینها بودیم، آن اقلیتی که اصلاً سرمان را توی برف کرده بودیم و نمی‌خواستیم که ببینیم که چه داریم می‌کنیم. عده‌ای هم که می‌فهمیدند، داد می‌زدند، کسی به حرف‌شان گوش نمی‌دادش.

بله، من همان‌طور که با هم صحبت کردیم، من هنوز هم معتقدم که ما کم‌کم یک حالت اقلیتی پیدا کرده بودیم که بله، هر دومان حکومت می‌کردیم، حالا یکی سهم بیشتری داشت، یکی سهم کمتری داشت.


اصلاً بی‌خیال، بی‌اطلاع از اینکه چی می‌گذرد.
نمی‌دانم، حالا شما جزو من بودید یا جزو این یکی. گاهی وقت‌ها به حضرت عبدالعظیم می‌رفتیم، به ابن‌بابویه می‌رفتیم.

اصلاً تأثیرآور بود که شما وقتی که از خیابان چراغ‌برق دیگر سرازیری می‌شدید به پایین، مثل اینکه رفتید به یک مملکت دیگر.

نمی‌گویم به یک شهر دیگر، اصلاً مثل اینکه رفتیم به یک مملکت دیگر.

بعد بیایند متصدیان امر بگویند دیگر جنوب شهر از بین رفت؛ که به‌شون می‌گفت جنوب که از بین نرفته، بالاخره شهر همیشه شمال و جنوب دارد… شما می‌خواهید بگویید


برچسب ها: خبر تاریخ;داخلی


جدیدترین سیاسی