جدیدترین اخبار
تاریخ » داخلی » خاطرات مامور سابق وزارت اطلاعات؛ قسمت شانزده: ماجرای پر رمز و راز گروه «فرزاد قلعه گلابی» »
تاریخ انتشار: 3/8/2025 7:08:50 PM

خاطرات مامور سابق وزارت اطلاعات؛ قسمت شانزده: ماجرای پر رمز و راز گروه «فرزاد قلعه گلابی»

خاطرات مامور سابق وزارت اطلاعات؛ قسمت شانزده: ماجرای پر رمز و راز گروه «فرزاد قلعه گلابی»
زن و بچه اولش هم می‌خواستند قاچاقی از یکی از مرز‌ها به فرزاد بپیوندند. به مسئول بعدی گروه که بعد از قلعه گلابی سرکرده بود، گفتیم آقا جان شما مسلمان هستید، حالا عقیده‌تان برای خودتان ما هم مسلمان هستیم

خاطرات مامور سابق وزارت اطلاعات؛ قسمت شانزده: ماجرای پر رمز و راز گروه «فرزاد قلعه گلابی» زن و بچه اولش هم می‌خواستند قاچاقی از یکی از مرز‌ها به فرزاد بپیوندند. به مسئول بعدی گروه که بعد از قلعه گلابی سرکرده بود، گفتیم آقا جان شما مسلمان هستید، حالا عقیده‌تان برای خودتان ما هم مسلمان هستیم، ما عقیده‌مان برای خودمان ولی غیرت یک مسلمان اجازه نمی‌دهد این خانم را دست قاچاقچی‌ها بدهید ببرند هر موقع خواستید بروید، به صورت رسمی از فرودگاه‌های ما بروید. هیچ منعی هم برای او به وجود نمی‌آوریم چون می‌دانستیم حتماً وسط راه خفت‌گیری می‌کنند و اموال و ناموسشان تحت فشار قرار می‌گیرند، ما به خودمان اجازه نمی‌دادیم دست روی دست بگذاریم که چنین اتفاقی بیفتد.


سرویس تاریخ «انتخاب»: کتاب «من اطلاعاتی بودم» در دو جلد توسط رضا اکبری آهنگر و راضیه ولدبیگی توسط نشر شهید کاظمی منتشر شده است. این کتاب شرح خاطرات علی مهدوی، کارمند بازنشسته وزارت اطلاعات از سال‌های اول انقلاب و پرونده انجمن حجتیه است. نشر شهید کاظمی به آدرس قم - خیابان معلم - مجتمع ناشران - طبقه اول واحد ۱۳۱ و به شماره تلفن ۶ الی ۰۲۵۳۷۸۴۰۸۴۴ ناشر این کتاب می‌باشد.

شیطان در گروه حزب الله

فرزاد قلعه گلابی سرکرده گروه حزب الله را قبل از ما دستگیر کرده بودند، در واقع قبل از تشکیل وزارت اطلاعات اعضای گروه دستگیر شده بودند، اما حالا آثار به جا مانده‌اش سر ما خراب شده بود. یک گروه به اصطلاح مذهبی بودند و تفکر خاص خودشان را داشتند حزب و حزب گرایی، دیگر دختر و پسر‌های حزب ازدواج درون حزبی داشتند، همه چیز شدیداً درون سیستمی بود.

آنقدر سرمان شلوغ بود و کار داشتیم که فرصت نداشتیم خیلی روی گروه دقیق شویم. قلعه گلابی قبل از انقلاب زندان بود و سابقه کار حزبی داشت، اسناد ساواک نشان می‌داد که با آن‌ها همکاری داشته دچار انحراف اخلاقی جدی هم بود و در اسناد ثبت شده بود که کار‌های کثیفش را هم با استخاره انجام می‌داده است. حدوداً ۳۵ ساله، شخصیت بسیار کاریزماتیکی داشت و افراد زیادی که بعضا بچه‌های شیلات بودند به عنوان زیر مجموعه‌اش با او کار می‌کردند توانسته بود بعضی از دانشجو‌ها را هم جذب کند، اعضای گروه مجموعا نزدیک ۳۰ نفر بودند، وقتی وارد بررسی این کیس شدم او هنوز در حال شکل‌گیری و جذب نفرات بود.

کارم استارت خورد، فرزاد از زندان آزاد شده بود و پرونده‌اش باز بود، این پرونده یکی از کار‌هایم بود کار‌های با اولویت یک را برای خودم مشخص کرده بودم. قلعه گلابی با بعضی عناصر ارتباط داشت، خانم یکی از این‌ها گزارشی از کار‌های شوهرش به ما می‌داد که شوهرم اینطور دارد جلسات را منعقد می‌کند، این انحرافات را دارد و... البته همراه مردی از بستگانش می‌آمد که جایی قرار می‌گذاشتیم به اتفاق می‌نشستیم توضیحاتش را می‌داد، خانواده فرزاد را هم تحت کنترل داشتیم.

زن اولش در آن خانه زندگی نمی‌کرد، زن دومش که همسر شهید بود- همراه دخترش در آن خانه بودند. همین زن تلفن کرد به وزارت اطلاعات و می‌خواست با آقای ری شهری صحبت کند و می‌گفت یکسری مطالب دارم که می‌خواهم به ایشان بگویم، البته خود وزیر که نمی‌آمد پشت خط و بگوید «خب دخترم بگو چه خبر؟ » اگر کسی می‌خواست با آقای ری شهری یا آقای فلاحیان صحبت کنند ما واسطه ارتباط بودیم و خودمان تماس‌ها را برقرار می‌کردیم در جریان تلفن‌ها متوجه شدیم که انحرافات اخلاقی همچنان در فرزاد باقی مانده، مثلاً با دخترش درباره اتفاقاتی که بین خودش و مادر او رخ داده صحبت می‌کرد و به دختر هم نظر سوء داشت به دختر خودش! لذا ماکیس را جدی‌تر زیر نظر گرفتیم و با خانمش وارد مذکره شدیم اما تا بجنبیم فرزاد، غیرقانونی از کشور خارج شد.

نمی‌دانست تحت مراقبت است اما چون یک بار دستگیر شده و بعد آزادش کرده بودند سعی داشت سریعتر از کشور برود. زن و بچه اولش هم می‌خواستند قاچاقی از یکی از مرز‌ها به فرزاد بپیوندند. به مسئول بعدی گروه که بعد از قلعه گلابی سرکرده بود، گفتیم آقا جان شما مسلمان هستید، حالا عقیده‌تان برای خودتان ما هم مسلمان هستیم، ما عقیده‌مان برای خودمان ولی غیرت یک مسلمان اجازه نمی‌دهد این خانم را دست قاچاقچی‌ها بدهید ببرند هر موقع خواستید بروید، به صورت رسمی از فرودگاه‌های ما بروید. هیچ منعی هم برای او به وجود نمی‌آوریم چون می‌دانستیم حتماً وسط راه خفت‌گیری می‌کنند و اموال و ناموسشان تحت فشار قرار می‌گیرند، ما به خودمان اجازه نمی‌دادیم دست روی دست بگذاریم که چنین اتفاقی بیفتد.

نمی‌دانم حرف ما را به آن‌ها نرساندند یا قبول نکردند یا ترسیدند. ما گفته بودیم از راه قاچاق نروید ولی آخرش قاچاقی رفتند. در ارتباط‌هایی که با نفرات بعدی گرفتیم دیگر عملاً گروه منحل شد به آن خانمی هم که می‌آمد از شوهرش گزارش می‌داد کمک کردیم به زندگی برگردد حزب پا نگرفت و اعضایش پراکنده شدند، این‌ها هم که به نروژ رفتند هیچ نمودی نداشتند، رفتند پناهندگی گرفتند یک حقوقی احیانا می‌گرفتند، نمازی می‌خواندند و مسجدی می‌رفتند، ما فکر می‌کردیم شاید روزی از نسل این‌ها آدم‌های حسابی هم به وجود بیاید و با اسلام واقعی رو به رو شوند.

به آن‌ها هشدار می‌دادیم که شما مسلمان هستید حرفی نیست ولی رهبری که انتخاب کردید رهبر مسلمان واقعی نبوده است اما خب به هر حال وقتی کسی مطلبی را نپذیرد ما که نمی‌توانیم مجبورش کنیم و نهایتاً این پرونده هم بسته شد. علت دستگیری‌شان توطئه‌ها و برنامه‌هایی بود که داشتند، حزب گرایی داشتند و در سازمان‌ها نفوذ کرده بودند. سی سال بعد با همان مسئول دوم گروه که با او صحبت کرده بودیم در فرودگاه اهواز اتفاقی روبه رو شدم. آمد جلو، خوش و بش کرد و ماچ و بوسه من واکنش خاصی نشان ندادم.





جدیدترین سیاسی