روایت یک گروگان: نخستن روز تسخیر سفارت آمریکا برای من چگونه گذشت؟ از زمان انقلاب بارها به سفارت حمله شده بود. اغلب تظاهرات پر سر و صدا یک بار هم در فوریه شبه نظامیان محوطهی سفارت خانه را به اشغال در آورده بودند، اما دولت ایران توانست در عرض چند ساعت آنها را از محوطه بیرون کند. مطمئناً آن چه داشت امروز صبح اتفاق میافتاد هم در مدت کوتاهی به پایان میرسید. خبر را با ملایمت برای کارکنان بازگو کردم. بعضی از آنها به سرعت به دفاترشان رفتند تا با دوستانشان که در حوالی سفارت کار میکردند، تماس بگیرند و ببینند چیزی دستگیرشان میشود. دو نفر هم شخصاً به سمت سفارت خانه رفتند تا خبر بگیرند.
سرویس تاریخ «انتخاب»: کتاب «مهمان انقلاب» اثر کاترین کوب و با ترجمه رامین ناصرنصیر، روایتی از زندگی یکی از گروگانهای سفارت آمریکا در جریان تسخیر سفارت در ۱۳ آبان ۱۳۵۸ است. این کتاب که با لحنی شوخطبعانه نوشته شده، در سال ۱۹۸۴ جایزه کتاب مسیحی ECPA در حوزه زندگینامه را از آن خودش کرده است. کاترین کوب به عنوان مدیر انجمن ایران و آمریکا (IAS) در تهران به فعالیت پرداخت و با تاسیس یک موسسه فرهنگی در ایران، به آموزش زبان انگلیسی به مردم و تبادل فرهنگ با آنها مشغول شد. «انتخاب» روزانه بخشهایی از این کتاب هیجان انگیز را در ساعت ۳ منتشر میکند.
فصل ۱.
۴ نوامبر ۱۹۷۹ ۱۳ آبان ۱۳۵۸
در دفترم در انجمن ایران و امریکا در میانهی جلسهای کاری بودیم که تلفن به صدا درآمد. اوا، منشی ایرانیام نگاهی پرسشگر به من انداخت. به ندرت پیش میآمد تلفنچی در طول جلسات کاری تماسی را وصل کند. با سر به اوا اشاره کردم و او آرام تلفن را جواب داد.
بقیهی کارکنانم که همگی به جز بیل، رویر، نایب رئیس اجرایی ایرانی بودند به بحث دربارهی برنامهی فیلمی که قصد داشتیم در فوریه و مارس ۱۹۸۰ [ بهمن و اسفند ۱۳۵۸] نمایش دهیم ادامه دادند.
مباحث صبح امروزمان جدیتر و صریحتر از همیشه بود. موضوع جلسه ادامهی حیات انجمن ایران و آمریکا هدف این بود برنامهای را اجرا کنیم که پول کافی برای رسیدن به بودجهمان را فراهم کند، در این صورت میتوانستیم ماههای قبل را که بدون فعالیت سپری کرده بودیم جبران کنیم و دوباره همهی کارکنانمان را، که شصت نفر بودند، سر کار برگردانیم.
سرم را در اتاق چرخاندم و متوجه شدم که همهی این آدمها من و بیل را جدا از عناوینمان به چشم همکار میبینند. انجمن ایران و آمریکا سازمانی ایرانی بود که براساس قوانین ایران تأسیس شده بود. این آدمها میدانستند کاملاً به نفعشان است روابط فرهنگی ادامه پیدا کند و در سطح خوبی بماند. اوا در آشنا کردن من با موقعیت ایران آن طور که شایسته بود تلاش کرده بود. او هم مثل هلن منشی، بیل، دائماً دربارهی ایدههای جدید برای برنامههایمان حرف میزد هر دوی آنها بیست و چند ساله بودند، لباسهای زیبای غربی میپوشیدند و موهای مشکی زیبا و بلندشان مجعد بود. همان طور که در ایران برای دختران مجرد مرسوم است، هلن در خانهی پدری زندگی میکرد و این برای من یادآور ترکیب جالب توجه فرهنگ شرق و غرب بود.
کنار هلن زیبا نشسته بود که مدیر کارکنان بومی بود و مسئولیت برگزاری نمایشگاهها و جلسات سخنرانی را بر عهده داشت. او هم مثل آقای تورانی که برنامهگذار و مسئول جلسات نمایش فیلم و تبلیغات بود، از دیگران مسنتر و سی و چند ساله بود حسابدار که در حالت عادی میبایست در چنین جلسهای حاضر میشد بیرون شهر بود.
به نظر میرسید دفتر من فضایی نوگرایانه و در عین حال ملیگرایانه داشته باشد. فقط چهار ماه بود که به ایران آمده بودم و هنوز فرصت نشده بود دست به تغییر دکوراسیون بزنم یا سلیقهام را اعمال کنم فقط توانسته بودم چند فرش خوش نقش ونگار ایرانی برای کف فراهم کنم وسعت اتاق به اندازهای بود که میتوانستیم جلسات کاری را به راحتی در آن برگزار کنیم مبلها و صندلیها روکشهای مد روز راه راه قهوهای و سفید داشتند پنجرههای بزرگ کنار میز کارم اجازه میداد متوجه نم نم باران و هوای خنک بیرون شویم که اولین نشانههای زمستان ملایمی بودند که در راه بود.
ساعت یازده و نیم روز ۴ نوامبر ۱۹۷۹ [۱۳ آبان ۱۳۵۸].
اوا رشتهی کلام را قطع کرد ببخشید خانم کوب، فکر کنم بهتره این تلفن رو جواب بدید کمی دستپاچه به نظر میرسید؛ گرچه فهمیده بودم که ایرانیها مردمان بسیار حساسی هستند و به سرعت هیجانزده میشوند. تلفن را برداشتم و گفتم اسلام کوب هستم. حالتون چه طوره؟ یکی از اعضای هیئت مدیرهی انجمن ایران و امریکا بود؛ یک ایرانی احوال پرسیهای معمول این کشور ردو بدل شد، اما کلمات بعدی او مثل آب یخی بود که بر سرم بریزند خبر دارید که به سفارت حمله شده؟ با توجه به این که بحث میان کارکنان همچنان ادامه داشت با احتیاط گفتم: «خیر.» سروصدای زیاد ترافیک خیابان دو طبقه پایینتر از دفتر، هیچ نشانهای نداشت از این که در شهر اتفاقی در حال وقوع باشد. چه اتفاقی افتاده؟ میتونید جزئیاتش رو بهم بگید؟
راستش نه. اما میخواستم در جریان باشید. لطفاً خیلی مراقب باشید. و تماس قطع شد.
از زمان انقلاب بارها به سفارت حمله شده بود. اغلب تظاهرات پر سر و صدا یک بار هم در فوریه شبه نظامیان محوطهی سفارت خانه را به اشغال در آورده بودند، اما دولت ایران توانست در عرض چند ساعت آنها را از محوطه بیرون کند. مطمئناً آن چه داشت امروز صبح اتفاق میافتاد هم در مدت کوتاهی به پایان میرسید. خبر را با ملایمت برای کارکنان بازگو کردم. بعضی از آنها به سرعت به دفاترشان رفتند تا با دوستانشان که در حوالی سفارت کار میکردند، تماس بگیرند و ببینند چیزی دستگیرشان میشود. دو نفر هم شخصاً به سمت سفارت خانه رفتند تا خبر بگیرند.
من و بیل جلسه را با بقیهی افراد ادامه دادیم. در آن شش هفتهای که از آمدن بیل به ایران میگذشت از توانایی او در ملایم حرف زدن و حس اشتراک مساعیاش در حل مسائل انجمن لذت میبردم. شنیده بودیم که برای یادبود دانشجویانی که یک سال قبل در تظاهراتی به دست نیروهای شاه به قتل رسیده بودند راهپیمایی ترتیب داده شده بنابراین صبح آن روز، وقتی عدهای از دانشجویان در اطراف دانشگاه تهران تجمع کردند، بیل عاقلانه رفتار کرد؛ مرکز آموزشی را تعطیل کرد و به شمال شهر به دفتر من آمد.
تعطیلیهای ناگهانی، بی نظمی در برنامهها و لغو آنها، از پیش از خروج محمدرضا پهلوی در ژانویهی گذشته به بخشی عادی از زندگی ایرانیها تبدیل شده بود. این اتفاقات از سلاحهای انقلاب بودند اما در شش هفتهی گذشته زندگی بیشتر از قبل به روال عادی بازگشته بود. خیال میکردیم راهپیمایی امروز هم زود به سرانجام میرسد. با این تصور، احساس کردیم ادامهی برنامهریزیهایمان برای سال پیش رو حایز اهمیت است. بحث را از جایی که قطع شده بود از سر گرفتیم و به صحبت دربارهی برنامهی نمایش فیلمهای جان وین و مجموعهای از فیلمهای علمی تخیلی پرداختیم، حتی امکان برگزاری برنامههای بلند پروازانهای نظیر کلاسهای آزاد دانشگاهی را هم برای کسانی که مایل به فراگیری مدیریت بازرگانی یا حسابداری بودند به بحث گذاشتیم جلسه که تمام شد از فرصت استفاده کردم و از بیل پرسیدم که برنامهی آموزش انگلیسی چه طور پیش میرود ناهار در راه بود. اوا را فرستاده بودم تا از رستوران آن دست خیابان یکی از آن پیتزاهای خوشمزه بخرد؛ نانهای گرد کوچک و برشته با انبوهی از پنیر و چیزهای خوب رویش....
پایگاه خبری فن
روایت یک گروگان: نخستن روز تسخیر سفارت آمریکا برای من چگونه گذشت؟
سرویس تاریخ «انتخاب»: کتاب «مهمان انقلاب» اثر کاترین کوب و با ترجمه رامین ناصرنصیر، روایتی از زندگی یکی از گروگانهای سفارت آمریکا در جریان تسخیر سفارت در ۱۳ آبان ۱۳۵۸ است. این کتاب که با لحنی شوخطبعانه نوشته شده، در سال ۱۹۸۴ جایزه کتاب مسیحی ECPA در حوزه زندگینامه را از آن خودش کرده است. کاترین کوب به عنوان مدیر انجمن ایران و آمریکا (IAS) در تهران به فعالیت پرداخت و با تاسیس یک موسسه فرهنگی در ایران، به آموزش زبان انگلیسی به مردم و تبادل فرهنگ با آنها مشغول شد. «انتخاب» روزانه بخشهایی از این کتاب هیجان انگیز را در ساعت ۳ منتشر میکند.
فصل ۱.
۴ نوامبر ۱۹۷۹ ۱۳ آبان ۱۳۵۸
در دفترم در انجمن ایران و امریکا در میانهی جلسهای کاری بودیم که تلفن به صدا درآمد. اوا، منشی ایرانیام نگاهی پرسشگر به من انداخت. به ندرت پیش میآمد تلفنچی در طول جلسات کاری تماسی را وصل کند. با سر به اوا اشاره کردم و او آرام تلفن را جواب داد.
بقیهی کارکنانم که همگی به جز بیل، رویر، نایب رئیس اجرایی ایرانی بودند به بحث دربارهی برنامهی فیلمی که قصد داشتیم در فوریه و مارس ۱۹۸۰ [ بهمن و اسفند ۱۳۵۸] نمایش دهیم ادامه دادند.
مباحث صبح امروزمان جدیتر و صریحتر از همیشه بود. موضوع جلسه ادامهی حیات انجمن ایران و آمریکا هدف این بود برنامهای را اجرا کنیم که پول کافی برای رسیدن به بودجهمان را فراهم کند، در این صورت میتوانستیم ماههای قبل را که بدون فعالیت سپری کرده بودیم جبران کنیم و دوباره همهی کارکنانمان را، که شصت نفر بودند، سر کار برگردانیم.
سرم را در اتاق چرخاندم و متوجه شدم که همهی این آدمها من و بیل را جدا از عناوینمان به چشم همکار میبینند. انجمن ایران و آمریکا سازمانی ایرانی بود که براساس قوانین ایران تأسیس شده بود. این آدمها میدانستند کاملاً به نفعشان است روابط فرهنگی ادامه پیدا کند و در سطح خوبی بماند. اوا در آشنا کردن من با موقعیت ایران آن طور که شایسته بود تلاش کرده بود. او هم مثل هلن منشی، بیل، دائماً دربارهی ایدههای جدید برای برنامههایمان حرف میزد هر دوی آنها بیست و چند ساله بودند، لباسهای زیبای غربی میپوشیدند و موهای مشکی زیبا و بلندشان مجعد بود. همان طور که در ایران برای دختران مجرد مرسوم است، هلن در خانهی پدری زندگی میکرد و این برای من یادآور ترکیب جالب توجه فرهنگ شرق و غرب بود.
کنار هلن زیبا نشسته بود که مدیر کارکنان بومی بود و مسئولیت برگزاری نمایشگاهها و جلسات سخنرانی را بر عهده داشت. او هم مثل آقای تورانی که برنامهگذار و مسئول جلسات نمایش فیلم و تبلیغات بود، از دیگران مسنتر و سی و چند ساله بود حسابدار که در حالت عادی میبایست در چنین جلسهای حاضر میشد بیرون شهر بود.
به نظر میرسید دفتر من فضایی نوگرایانه و در عین حال ملیگرایانه داشته باشد. فقط چهار ماه بود که به ایران آمده بودم و هنوز فرصت نشده بود دست به تغییر دکوراسیون بزنم یا سلیقهام را اعمال کنم فقط توانسته بودم چند فرش خوش نقش ونگار ایرانی برای کف فراهم کنم وسعت اتاق به اندازهای بود که میتوانستیم جلسات کاری را به راحتی در آن برگزار کنیم مبلها و صندلیها روکشهای مد روز راه راه قهوهای و سفید داشتند پنجرههای بزرگ کنار میز کارم اجازه میداد متوجه نم نم باران و هوای خنک بیرون شویم که اولین نشانههای زمستان ملایمی بودند که در راه بود.
ساعت یازده و نیم روز ۴ نوامبر ۱۹۷۹ [۱۳ آبان ۱۳۵۸].
اوا رشتهی کلام را قطع کرد ببخشید خانم کوب، فکر کنم بهتره این تلفن رو جواب بدید کمی دستپاچه به نظر میرسید؛ گرچه فهمیده بودم که ایرانیها مردمان بسیار حساسی هستند و به سرعت هیجانزده میشوند. تلفن را برداشتم و گفتم اسلام کوب هستم. حالتون چه طوره؟ یکی از اعضای هیئت مدیرهی انجمن ایران و امریکا بود؛ یک ایرانی احوال پرسیهای معمول این کشور ردو بدل شد، اما کلمات بعدی او مثل آب یخی بود که بر سرم بریزند خبر دارید که به سفارت حمله شده؟ با توجه به این که بحث میان کارکنان همچنان ادامه داشت با احتیاط گفتم: «خیر.» سروصدای زیاد ترافیک خیابان دو طبقه پایینتر از دفتر، هیچ نشانهای نداشت از این که در شهر اتفاقی در حال وقوع باشد. چه اتفاقی افتاده؟ میتونید جزئیاتش رو بهم بگید؟
راستش نه. اما میخواستم در جریان باشید. لطفاً خیلی مراقب باشید. و تماس قطع شد.
از زمان انقلاب بارها به سفارت حمله شده بود. اغلب تظاهرات پر سر و صدا یک بار هم در فوریه شبه نظامیان محوطهی سفارت خانه را به اشغال در آورده بودند، اما دولت ایران توانست در عرض چند ساعت آنها را از محوطه بیرون کند. مطمئناً آن چه داشت امروز صبح اتفاق میافتاد هم در مدت کوتاهی به پایان میرسید. خبر را با ملایمت برای کارکنان بازگو کردم. بعضی از آنها به سرعت به دفاترشان رفتند تا با دوستانشان که در حوالی سفارت کار میکردند، تماس بگیرند و ببینند چیزی دستگیرشان میشود. دو نفر هم شخصاً به سمت سفارت خانه رفتند تا خبر بگیرند.
من و بیل جلسه را با بقیهی افراد ادامه دادیم. در آن شش هفتهای که از آمدن بیل به ایران میگذشت از توانایی او در ملایم حرف زدن و حس اشتراک مساعیاش در حل مسائل انجمن لذت میبردم. شنیده بودیم که برای یادبود دانشجویانی که یک سال قبل در تظاهراتی به دست نیروهای شاه به قتل رسیده بودند راهپیمایی ترتیب داده شده بنابراین صبح آن روز، وقتی عدهای از دانشجویان در اطراف دانشگاه تهران تجمع کردند، بیل عاقلانه رفتار کرد؛ مرکز آموزشی را تعطیل کرد و به شمال شهر به دفتر من آمد.
تعطیلیهای ناگهانی، بی نظمی در برنامهها و لغو آنها، از پیش از خروج محمدرضا پهلوی در ژانویهی گذشته به بخشی عادی از زندگی ایرانیها تبدیل شده بود. این اتفاقات از سلاحهای انقلاب بودند اما در شش هفتهی گذشته زندگی بیشتر از قبل به روال عادی بازگشته بود. خیال میکردیم راهپیمایی امروز هم زود به سرانجام میرسد. با این تصور، احساس کردیم ادامهی برنامهریزیهایمان برای سال پیش رو حایز اهمیت است. بحث را از جایی که قطع شده بود از سر گرفتیم و به صحبت دربارهی برنامهی نمایش فیلمهای جان وین و مجموعهای از فیلمهای علمی تخیلی پرداختیم، حتی امکان برگزاری برنامههای بلند پروازانهای نظیر کلاسهای آزاد دانشگاهی را هم برای کسانی که مایل به فراگیری مدیریت بازرگانی یا حسابداری بودند به بحث گذاشتیم جلسه که تمام شد از فرصت استفاده کردم و از بیل پرسیدم که برنامهی آموزش انگلیسی چه طور پیش میرود ناهار در راه بود. اوا را فرستاده بودم تا از رستوران آن دست خیابان یکی از آن پیتزاهای خوشمزه بخرد؛ نانهای گرد کوچک و برشته با انبوهی از پنیر و چیزهای خوب رویش....
مطالب مشابه
تغییر کارمزدهای شبکه پرداخت از سال جدید / احتمال پرداخت کارمزد توسط دارندگان کارت
ممکن است ندیده باشید
بازی های کشورهای اسلامی؛ والیبال نخستین مدال طلای تیمی کاروان ایران را رقم زد
هشدار امنیتی آمریکا به شهروندانش در روسیه
امیرعبداللهیان: نسبت به نتایج مذاکرات وین خوشبین و در عین حال جدی هستیم
ویدیو / ۳۰ خرداد ۶۸؛ استقبال رهبر شوروی از هاشمی رئیس وقت مجلس