چه کسی موسی صدر را به ملاقات شاه برد؟ خوب سید موسی صدر آدم بسیار باهوشی بود و متوجه بود که ما نمیخواهیم بدهیم ولی نمیدانست که دلیل ندادن چه او تصور میکرد که من سد در مابین این کار هستم و در نتیجه اینها طرح ترور مرا ریختند.
سرویس تاریخ «انتخاب»: منصور قدر، یکی از چهره های بلندپایه ساواک و سفیر ایران در لبنان و اردن بود. حضور او در لبنان همزمان با فعالیت های امام موسی صدر و شهید چمران در این کشور بود که باعث شکل گیری خاطرات تاریخی قابل توجهی از آن دوره شده است. بنیاد مطالعات ایران در گفتگویی با منصور قدر، بخشهایی از خاطرات او را جمع اوری کرده که روزانه بخشهایی از آن را منتشر خواهیم کرد:
(لازم به ذکر است که درهم ریختگی برخی از جملات ناشی از گفتگوی شفاهی منصور قدر با مصاحبه کننده است. تا حد عدم مداخلهی مستقیم در متن، برخی از مشکلات متنی اصلاح شده است.متن گفتگو از کانال تاریخ شفاهی برداشته شده است.)
جرائد بیروت قبل از اینکه بنده بیایم حملاتشان را شروع کردند با آن تهدیدهایی که کرده بودند و سفیر لبنان گفته بود بالاخره بنده رفتم، بنده طبق فرمول سیاسی میبایستی با زعمای قوم ملاقات بکنم رئیس جمهور و بعد نخست وزیر و بعد هم بطوریکه استحضار دارید در لبنان مقامات مذهبی یکی از قدرتهای محلی هستند مثلاً پاتریاژ ( Patriarch ) مسیحیها مارونیتها یک قدرتی است در آنجا که شاید در حدود رئیس جمهور و یا مفتی فلسطینیها حسن خالد آن یک قدرتی بود در آنجا و امام شیعیان که رئیس مجلس عالی شیعه بود او هم قدرت سومی شده بود که داستانش را بعداً به عرضتان میرسانم.
بنده بعد از ملاقات با رئیس جمهور با پاتریاژ معوشی ملاقات کردم و بعد با حسن خالد ملاقات کردم بعد با امام موسی صدر و من میدانستم که تمام از ناحیه موسی صدر است برای اینکه کشف داستان بختیار وتشکیلات او را من موقعی که سفر اول در آنجا بودم کرده بودم و نمیخواست که من بروم آنجا و تمام این صحنهها را میساخت که من نروم به آنجا و بعد از اینکه من رفتم دست از مخالفتش برنداشت. گفت امیدوارم مدتی که شما اینجا هستید روابط دوستانه داشته باشیم.
گفتم ما با همه روابط دوستانه داریم و دلیلی ندارد که با شما که امام شیعهها هستید روابط غیر دوستانه داشته باشیم. بعد پانزده روزی گذشت و هیچکس ملاقات مرا برنگرداند یعنی رسم نبود ولی او درخواست کرد که بیاید بازدید من یعنی موسی صدر ولی قبل از اینکه بیاید یک تلگراف آمد. البته قبل از این بنده باید یک داستانی را عرض بکنم: وقتیکه من در اردن بودم آقای رکن الدین آشتیانی که سفیر بودند در آنجا یک نسبت دوری با سید موسی صدر داشتند. عبدالناصر هم از بین رفته بود و اعلیحضرت هم شده بود قدرت منطقه، سید موسی صدر در صدد این بود که خودش را بچسباند به اعلیحضرت. خوب عمل بسیار صحیحی آشتیانی کرده بود و از این فرصت استفاده کرده بود و قوم و خویشی هم در آن تأثیر داشت و او را برده بود به تهران و موسی صدر شرفیاب میشود و در آنجا ذهن اعلیحضرت را قبلاً آشتیانی حاضر کرده بود که باید به اینها کمک بکنند و اعلیحضرت هم به او وعده ۲۰ میلیون دلار کمک میدهند که یک دانشگاه شیعه درست بکنند و بیمارستان و مؤسسه او هم خیلی خوشحال از این مطلب برمیگردد ولی از آنجایی که طبیعت دو رو و نابکاری داشت.
او با قذافی هم در تماس بود که یک مسجدی در مونیخ به نام قذافی بود که قذافی ساخته بود آنرا افتتاح بکند، در آنجا تملق زیادی به قذافی میگوید و حملاتی به اعلیحضرت میکند به خیال اینکه مستمع اینها همه عرباند و لیبائی و اینها ظاهراً یکی از مامورین آنجا هم بوده به عنوان مخبر رادیو - تلویزیون ایران و تمام مذاکرات را ضبط کرده بود این را میفرستند. حالا بنده از این جریان به کلی بی اطلاعم این نوار در آن خلالی بود که هنوز اعلیحضرت از آن مستحضر نبودند ولی اطلاع داشتند که او با مقامات لیبی در تماس است تا این نوار میرسد.
نوار که میرسد در تصمیم اعلیحضرت تجدید نظر میشود. اولاً آشتیانی را بازنشسته میکنند و دستور میدهند که من بروم به لبنان، بنده که شرفیاب شدم فرمودند که گفتم ۲۰ میلیون دلار به این سید موسی بدهند به او نگویید که نمیدهیم ولی بازیش بدهید.
سؤال: پس وقتیکه شما رفتید به لبنان به عنوان سفیر این مسائل شناخته شده بود.
آقای قدر: بله شناخته شده بود. در نتیجه سید موسی صدر که نمیدانست چه اتفاقاتی پشت صحنه افتاده است. او تصور میکرد که من نمیگذارم او پول بگیرد آمد که بله اعلیحضرت در بازدیدی که آمدند مطلب را مطرح کرد که اعلیحضرت من که شرفیاب شدم مرحمت فرمودند گفتند ۲۰ میلیون دلار میدهیم. گفتم آخر میدانید که اعلیحضرت یک امری را فرمودهاند ولی باید جریان قانونی را طیبکند ولی خوب آپ تو دیت ( Up to Date ) بود اطلاعاتش گفت آقای هویدا بردند به مجلس و تصویب هم شده و در بودجه دولت هم منظور کردهاند و همه اینها هست و حاضر است و فقط شما باید بخواهید.
خوب سید موسی صدر آدم بسیار باهوشی بود و متوجه بود که ما نمیخواهیم بدهیم ولی نمیدانست که دلیل ندادن چه او تصور میکرد که من سد در مابین این کار هستم و در نتیجه اینها طرح ترور مرا ریختند. چمران و اینها طرحی ریختند و اول هم طرحشان باین ترتیب بود که مرا در راه سفارت بدزدند و ببرند در یک منزلی در حازمیه و در آنجا سر به نیست بکنند. یکی از مامورین امنیتی این را کشف کرد یعنی آن کسی که عامل این کار بود در یک عمارتی بود که با یکی از محصلین ایرانی ارتباط داشت. ارتباطش هم نه به خاطر استفاده از این بود، این محصل ایرانی یک خانم بسیار قشنگی داشت آن شیعه لبنانی تمایلی نسبت به این زن پیدا کرده بود و این زن هم آزاد بود و زیاد زن محدودی نبود و در نتیجه او برای بزرگ نشان دادن خودش داستانها را برای اینها تعریف، میکرده همان شیعهای که حالا در تهران مدیرکل تبلیغات است.
اسمش حالا خاطرم نیست در هر صورت این برای خود نمائی میگوید که ما هر روزی که بخواهیم سفیرتان را میگیریم و میبریم در یک خانه در حازمیه و کلک او را میکنیم و این شخص فوراً اطلاع میدهد اطلاع داد ولی ما نمیدانستیم که از کدام جهت و چطور تا فلان میکنم.
, من اینکه یکروز که من از رزیدانس ( Residence ) میرفتم بدفتر بنده هم در اینجا باید عرض کنم که یک خورده کوتاهی کردم چون از تهران ۲۲ نفر مامور گارد فرستاده بودند که مراقبت بکنند از ما. برای اینکه جان مامورین را در این زد و خوردها در خطر نیندازم بهمان گارد لبنانی که جلوی اتومبیل مینشست اکتفا کردم دیگر اتومبیل عقب و جلو بیاید و اسکورت بشود استفاده نکردم. از جاده کنار مدیترانه که بطرف دفتر میآمدم دیدم که یک عربی معمولاً عربها وقتی اتومبیل رد میشود پوست پرتقال و سنگ میاندازند.
یک جوان بلوز قرمز پوشیده و یک چیزی مثل پرتقال در دستش هست اینرا پرت کرد بطرف اتومبیل و تا آن موقع من در فکر اینکه ممکن است این باشد و این آن کسی است که باید بزند نبودم نارنجکی بود خیلی هم قوی چهل سانتیمتر از اسفالت خیابان را کنده بود خورد به خارج اتومبیل و به کلی خارج آنرا خورد کرد البته آن روز هم روشن شد که اتومبیلهای اعلیحضرت هم یک نواقصی دارد و آن اینست که اتومبیل لاستیکش هم باید ضد گلوله باشد لاستیک ماشین پنچر شد و باطری هم که در عقب بود. سیم باطری قطع شد. راننده لبنانی من هم نتوانست بفهمد چه هست. این به عجله پرید و خیال کرد مینی زیر اتومبیل بوده با عجله پرید که به بیند به اتومبیل چه خسارت وارد آمده در اینطور عملیات هم معمولاً منتظراند که سرنشینان اتومبیل پیاده بشوند و با مسلسل، بزنندشان صدایش کردم توی اتومبیل و سوار شدیم توی اتومبیل تا جمعیت جمع شد و بوسیله دیگری رفتم به سفارت
پایگاه خبری فن
چه کسی موسی صدر را به ملاقات شاه برد؟
سرویس تاریخ «انتخاب»: منصور قدر، یکی از چهره های بلندپایه ساواک و سفیر ایران در لبنان و اردن بود. حضور او در لبنان همزمان با فعالیت های امام موسی صدر و شهید چمران در این کشور بود که باعث شکل گیری خاطرات تاریخی قابل توجهی از آن دوره شده است. بنیاد مطالعات ایران در گفتگویی با منصور قدر، بخشهایی از خاطرات او را جمع اوری کرده که روزانه بخشهایی از آن را منتشر خواهیم کرد:
(لازم به ذکر است که درهم ریختگی برخی از جملات ناشی از گفتگوی شفاهی منصور قدر با مصاحبه کننده است. تا حد عدم مداخلهی مستقیم در متن، برخی از مشکلات متنی اصلاح شده است.متن گفتگو از کانال تاریخ شفاهی برداشته شده است.)
جرائد بیروت قبل از اینکه بنده بیایم حملاتشان را شروع کردند با آن تهدیدهایی که کرده بودند و سفیر لبنان گفته بود بالاخره بنده رفتم، بنده طبق فرمول سیاسی میبایستی با زعمای قوم ملاقات بکنم رئیس جمهور و بعد نخست وزیر و بعد هم بطوریکه استحضار دارید در لبنان مقامات مذهبی یکی از قدرتهای محلی هستند مثلاً پاتریاژ ( Patriarch ) مسیحیها مارونیتها یک قدرتی است در آنجا که شاید در حدود رئیس جمهور و یا مفتی فلسطینیها حسن خالد آن یک قدرتی بود در آنجا و امام شیعیان که رئیس مجلس عالی شیعه بود او هم قدرت سومی شده بود که داستانش را بعداً به عرضتان میرسانم.
بنده بعد از ملاقات با رئیس جمهور با پاتریاژ معوشی ملاقات کردم و بعد با حسن خالد ملاقات کردم بعد با امام موسی صدر و من میدانستم که تمام از ناحیه موسی صدر است برای اینکه کشف داستان بختیار وتشکیلات او را من موقعی که سفر اول در آنجا بودم کرده بودم و نمیخواست که من بروم آنجا و تمام این صحنهها را میساخت که من نروم به آنجا و بعد از اینکه من رفتم دست از مخالفتش برنداشت. گفت امیدوارم مدتی که شما اینجا هستید روابط دوستانه داشته باشیم.
گفتم ما با همه روابط دوستانه داریم و دلیلی ندارد که با شما که امام شیعهها هستید روابط غیر دوستانه داشته باشیم. بعد پانزده روزی گذشت و هیچکس ملاقات مرا برنگرداند یعنی رسم نبود ولی او درخواست کرد که بیاید بازدید من یعنی موسی صدر ولی قبل از اینکه بیاید یک تلگراف آمد. البته قبل از این بنده باید یک داستانی را عرض بکنم: وقتیکه من در اردن بودم آقای رکن الدین آشتیانی که سفیر بودند در آنجا یک نسبت دوری با سید موسی صدر داشتند. عبدالناصر هم از بین رفته بود و اعلیحضرت هم شده بود قدرت منطقه، سید موسی صدر در صدد این بود که خودش را بچسباند به اعلیحضرت. خوب عمل بسیار صحیحی آشتیانی کرده بود و از این فرصت استفاده کرده بود و قوم و خویشی هم در آن تأثیر داشت و او را برده بود به تهران و موسی صدر شرفیاب میشود و در آنجا ذهن اعلیحضرت را قبلاً آشتیانی حاضر کرده بود که باید به اینها کمک بکنند و اعلیحضرت هم به او وعده ۲۰ میلیون دلار کمک میدهند که یک دانشگاه شیعه درست بکنند و بیمارستان و مؤسسه او هم خیلی خوشحال از این مطلب برمیگردد ولی از آنجایی که طبیعت دو رو و نابکاری داشت.
او با قذافی هم در تماس بود که یک مسجدی در مونیخ به نام قذافی بود که قذافی ساخته بود آنرا افتتاح بکند، در آنجا تملق زیادی به قذافی میگوید و حملاتی به اعلیحضرت میکند به خیال اینکه مستمع اینها همه عرباند و لیبائی و اینها ظاهراً یکی از مامورین آنجا هم بوده به عنوان مخبر رادیو - تلویزیون ایران و تمام مذاکرات را ضبط کرده بود این را میفرستند. حالا بنده از این جریان به کلی بی اطلاعم این نوار در آن خلالی بود که هنوز اعلیحضرت از آن مستحضر نبودند ولی اطلاع داشتند که او با مقامات لیبی در تماس است تا این نوار میرسد.
نوار که میرسد در تصمیم اعلیحضرت تجدید نظر میشود. اولاً آشتیانی را بازنشسته میکنند و دستور میدهند که من بروم به لبنان، بنده که شرفیاب شدم فرمودند که گفتم ۲۰ میلیون دلار به این سید موسی بدهند به او نگویید که نمیدهیم ولی بازیش بدهید.
سؤال: پس وقتیکه شما رفتید به لبنان به عنوان سفیر این مسائل شناخته شده بود.
آقای قدر: بله شناخته شده بود. در نتیجه سید موسی صدر که نمیدانست چه اتفاقاتی پشت صحنه افتاده است. او تصور میکرد که من نمیگذارم او پول بگیرد آمد که بله اعلیحضرت در بازدیدی که آمدند مطلب را مطرح کرد که اعلیحضرت من که شرفیاب شدم مرحمت فرمودند گفتند ۲۰ میلیون دلار میدهیم. گفتم آخر میدانید که اعلیحضرت یک امری را فرمودهاند ولی باید جریان قانونی را طیبکند ولی خوب آپ تو دیت ( Up to Date ) بود اطلاعاتش گفت آقای هویدا بردند به مجلس و تصویب هم شده و در بودجه دولت هم منظور کردهاند و همه اینها هست و حاضر است و فقط شما باید بخواهید.
خوب سید موسی صدر آدم بسیار باهوشی بود و متوجه بود که ما نمیخواهیم بدهیم ولی نمیدانست که دلیل ندادن چه او تصور میکرد که من سد در مابین این کار هستم و در نتیجه اینها طرح ترور مرا ریختند. چمران و اینها طرحی ریختند و اول هم طرحشان باین ترتیب بود که مرا در راه سفارت بدزدند و ببرند در یک منزلی در حازمیه و در آنجا سر به نیست بکنند. یکی از مامورین امنیتی این را کشف کرد یعنی آن کسی که عامل این کار بود در یک عمارتی بود که با یکی از محصلین ایرانی ارتباط داشت. ارتباطش هم نه به خاطر استفاده از این بود، این محصل ایرانی یک خانم بسیار قشنگی داشت آن شیعه لبنانی تمایلی نسبت به این زن پیدا کرده بود و این زن هم آزاد بود و زیاد زن محدودی نبود و در نتیجه او برای بزرگ نشان دادن خودش داستانها را برای اینها تعریف، میکرده همان شیعهای که حالا در تهران مدیرکل تبلیغات است.
اسمش حالا خاطرم نیست در هر صورت این برای خود نمائی میگوید که ما هر روزی که بخواهیم سفیرتان را میگیریم و میبریم در یک خانه در حازمیه و کلک او را میکنیم و این شخص فوراً اطلاع میدهد اطلاع داد ولی ما نمیدانستیم که از کدام جهت و چطور تا فلان میکنم.
, من اینکه یکروز که من از رزیدانس ( Residence ) میرفتم بدفتر بنده هم در اینجا باید عرض کنم که یک خورده کوتاهی کردم چون از تهران ۲۲ نفر مامور گارد فرستاده بودند که مراقبت بکنند از ما. برای اینکه جان مامورین را در این زد و خوردها در خطر نیندازم بهمان گارد لبنانی که جلوی اتومبیل مینشست اکتفا کردم دیگر اتومبیل عقب و جلو بیاید و اسکورت بشود استفاده نکردم. از جاده کنار مدیترانه که بطرف دفتر میآمدم دیدم که یک عربی معمولاً عربها وقتی اتومبیل رد میشود پوست پرتقال و سنگ میاندازند.
یک جوان بلوز قرمز پوشیده و یک چیزی مثل پرتقال در دستش هست اینرا پرت کرد بطرف اتومبیل و تا آن موقع من در فکر اینکه ممکن است این باشد و این آن کسی است که باید بزند نبودم نارنجکی بود خیلی هم قوی چهل سانتیمتر از اسفالت خیابان را کنده بود خورد به خارج اتومبیل و به کلی خارج آنرا خورد کرد البته آن روز هم روشن شد که اتومبیلهای اعلیحضرت هم یک نواقصی دارد و آن اینست که اتومبیل لاستیکش هم باید ضد گلوله باشد لاستیک ماشین پنچر شد و باطری هم که در عقب بود. سیم باطری قطع شد. راننده لبنانی من هم نتوانست بفهمد چه هست. این به عجله پرید و خیال کرد مینی زیر اتومبیل بوده با عجله پرید که به بیند به اتومبیل چه خسارت وارد آمده در اینطور عملیات هم معمولاً منتظراند که سرنشینان اتومبیل پیاده بشوند و با مسلسل، بزنندشان صدایش کردم توی اتومبیل و سوار شدیم توی اتومبیل تا جمعیت جمع شد و بوسیله دیگری رفتم به سفارت
مطالب مشابه
تغییر کارمزدهای شبکه پرداخت از سال جدید / احتمال پرداخت کارمزد توسط دارندگان کارت
ممکن است ندیده باشید
بازی های کشورهای اسلامی؛ والیبال نخستین مدال طلای تیمی کاروان ایران را رقم زد
هشدار امنیتی آمریکا به شهروندانش در روسیه
امیرعبداللهیان: نسبت به نتایج مذاکرات وین خوشبین و در عین حال جدی هستیم
ویدیو / ۳۰ خرداد ۶۸؛ استقبال رهبر شوروی از هاشمی رئیس وقت مجلس