یادداشت‌های علم، جمعه ۵ دی ۱۳۴۸: در خیابان‌ها چه دیدم؟

یادداشت‌های اسدالله علم: صبح به تنهایی سواری رفتم. هوا مثل بهشت بود، ولی افسوس که تنها بودم. ساعت ۸ وقتی به فرح آباد می‌رفتم اتفاق مضحکی افتاد. دو کامیون به هم خورده بودند و جاده به کلی مسدود شده بود.

یادداشت‌های علم، جمعه ۵ دی ۱۳۴۸: در خیابان‌ها چه دیدم؟ یادداشت‌های اسدالله علم: صبح به تنهایی سواری رفتم. هوا مثل بهشت بود، ولی افسوس که تنها بودم. ساعت ۸ وقتی به فرح آباد می‌رفتم اتفاق مضحکی افتاد. دو کامیون به هم خورده بودند و جاده به کلی مسدود شده بود. راه جلو و عقب نبود. ناچار متوقف شدم و مطالعه عجیبی در طبقات جامعه کردم. اوّلاً جاده فرعی که به خیابان اصلی می‌خورد و یک کامیون از آن جا وارد خیابان اصلی شده و تصادف کرده بود، چون هرگز به نظر شاهنشاه نمی‌رسد، خاکی و به هم ریخته بود و اثری از اسفالت در آن نبود.


سرویس تاریخ «انتخاب»: اسدالله علم (۱ مرداد ۱۲۹۸ بیرجند – ۲۵ فروردین ۱۳۵۷ نیویورک)، یکی از مهم‌ترین چهره‌های سیاسی دوران محمدرضا شاه، وزیر دربار از ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۶ و نخست‌وزیر ایران از سال ۱۳۴۱ تا ۱۳۴۲ بود.

«انتخاب» هر شب یادداشت‌های روزنوشت علم را منتشر می‌کند.

جمعه ۵ دی ۱۳۴۸: صبح به تنهایی سواری رفتم. هوا مثل بهشت بود ولی افسوس که تنها بودم. ساعت ۸ وقتی به فرح آباد می رفتم اتفاق مضحکی افتاد. دو کامیون به هم خورده بودند و جاده به کلی مسدود شده بود. راه جلو و عقب نبود. ناچار متوقف شدم و مطالعه عجیبی در طبقات جامعه کردم. اوّلاً جاده فرعی که به خیابان اصلی می خورد و یک کامیون از آن جا وارد خیابان اصلی شده و تصادف کرده بود، چون هرگز به نظر شاهنشاه نمی رسد، خاکی و به هم ریخته بود و اثری از اسفالت در آن نبود. مردم پیاده می گذشتند ولی برای اتومبیل هایی که معطل شده بودند چون صبح زود بود، خبری از متخصص و اتومبیل پلیس نبود. فقط یک جناب آجدان با بی قیدی سیگاری دود می کرد و قومپوزی در کرده بود که مرد مهم محله است. حاجی آقاها و خانم های چادر به سر معلوم بود از حمام صبح جمعه بر می گردند و تکالیف شب جمعه را انجام داده اند. همه تر و تمیز و شسته رفته بودند. چند تا دختر بچه کوچولوی چادر به سر با پسربچه ها هم که معلوم بود از طبقات غیر اعیان هستند و گرنه صبح زود بیدار نبودند و چادر به سر نداشتند، اطراف دیگ لبوفروش چانه می زدند. چندتا توله سگ و چند تا بچه کثیف هم توی زباله های کنار خیابان خاکی وول می زدند. از عن‌تلکتوئل ها هم که تلکتوئل آن رفته و قسمت اول آن باقی مانده، ابدا در این ساعت سرمای زمستان اثری نبود. حتی از بچه های دبیرستانی که معمولاً کنار خیابان تظاهر به درس خواندن می کنند خبری نبود. سربازهای وظیفه هم با شلوارهای گشاد بی ریخت و کفش های خارج اندازه، کاسکت ها و سرهای تراشیده، تک تک در عبور بودند و می رفتند که از تعطیل روز جمعه استفاده کنند.

از این منظره بسیار متأثر شدم. با آن که مضحک و خنده دار بود ولی هنوز نشان دهنده یک اجتماع عقب مانده غیر متعادل بود. از یک طرف تلاش های شبانه روزی شاه و اطمینان به این که در ده سال آینده از ممالک راقیه هم جلو خواهیم افتاد به نظرم می آمد و از طرفی می دیدم اگر برق و آتش هم بشویم، تغییر این اجتماع به آن صورتی که مورد نظر شاه است و باید از ممالک اروپا هم جلو بیفتیم یک Wishful Thinking [آرزوی دور و دراز] است. در شوروی مردم خیلی عقب افتاده هستند و علاوه بر آن به علت عدم آزادی که حکمفرماست چهره توده مردم غمزده و مرموز است، ولی اجتماع را انسان متعادل می بیند. یعنی مثلاً همه در یک حد معین برخوردار از مواهب طبیعی هستند. لباس اغلب آنها در یک ردیف است، چه زن و چه مرد. وسائل نقلیه مال عموم است. وسائل ارزان و آسان را مثل دوچرخه اغلب دارند، ولی هیچ کس یک دفعه مثل بنده با اتومبیل کرایسلر امپریال کنار چنین خیابانی سبز نمی شود!

باری مشاهده این منظره در دو ساعت و نیم که اسب می تاختم فکر مرا بشدت مشغول داشته بود که پس از این انقلابات عمیق و اصیل که شاه انجام داده است چه باید کرد؟ و به این نتیجه رسیدم که راه مشکل و درازی در پیش داریم و علاوه بر آن مردان عمل با صداقت و صمیمیت می خواهیم که در حکم سیمرغ و عنقا و کمیاب هستند.

سر شام رفتم. سر ناهار هم بودم. مطلب مهمی گفت و گو نشد، اما مثل این که شاهنشاه انتظار داشتند من عرایضی بکنم. اگر عرضی نداشته باشم چه بگویم؟ امشب بارانی می بارد. به این جهت شاهنشاه سر شام خوشحال بودند. می فرمودند در همه نقاط ایران بارندگی است.

جمال عبدالناصر رئیس جمهوری مصر با سرهنگ قذافی رئیس شورای انقلابی لیبی و رئیس جمهور سودان هنوز در طرابلس لیبی مشغول گفت و گوست. می خواهد با پدرسوختگی جبران شکست رباط را بکند. مثل این است که پایه فدراسیون این سه کشور را می ریزند.


منبع : پايگاه خبري تحليلي انتخاب